محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

شهربازی

امروز صبح رفتم کلاس یوگا قرار بود بابا شهرام بره نخود فرنگی و سبزی پلویی بخره تا من بیام من که کلید با خودن نبرده بودم زنگ زدم ببینم کجائید که شما به اتفاق بابای مهربون رفته بودین پارک منم اومدم اونجا دیدم بابا داره نخودا رو پاک می کنه.   تو این اوضاع احوال مجید زنگ زد به بابا و قرار گذاشتیم بریم پارک ارم. ما هم سریع رفتیم خونه وسایلمون جمع کردیم و آماده شدیم عمو مجید چون دیر بود و زمان نداشتیم که آتیش به پا کنیم و جوجه سیخ کنیم ساندویچ هایدا خرید و رفتیم همه چی خوب بود و خوش می گذشت ساعت ۷ پروین از ما جدا شد چون می خواست بره تولد ما هم همه رفتیم شهربازی من و بابا رفتیم یه دستگاه سوار شدیم خیلی خوب بود من همش اون بالا می خندیدم ...
13 ارديبهشت 1392

روز مادر

تو رو خدا فقط یک بار دیگر بند کفش هایم را ببند و نصیحتم کن   ببین باز کفش هایم را تا به تا پا کردم ببین تو رو خدا.... امروز روز مادر دوست دارم مامان امروز تو بانک آقایون واحد برای  ما خانوما دسته گل دادن و شیرینی خریدن و دور همی داشتیم . دیشب برای من یه گل رز قرمز پشتت قایم کردی و دادی بهم و روزمو تبریک گفتی الهی قربون اون صداقتت برم تا اومدم ماچت کنم گفتی استاد بوکس داده برات مامان  خوب یعنی ماچ نمی دی به مامان؟؟؟؟ ولی چه روزی رو ما سپری کردیم امروز . بعد از ظهر با تمام خستگی و بی حوصلگی اومدم دنبالت مهد کودک رفتار مربیات عجیب بود فقط هی می شنیدم که مامان محمد طاها رو می گن وقتی دیدمت دیدم چ...
11 ارديبهشت 1392

بی حوصله

دوباره از اول این هفته بی حوصله ام خیلی.   صبحها میام سر کار و بعدازظهر به عشق خونه میام بیرون ولی وقتی به خونه هم می رسم دست و دلم به انجام کاری نمی ره. چند روزیه دوباره شروع به درس خوندن کردم ولی تا کتابو باز می کنم حالم بد می شه. طاها جانم، عمرم، گل من که منتظر جایزه فرشته های مهربون هستی تا برا کارای خوبت جایزه بیارن، امروز صبح یه ماشین مک کوئین دیدم اومده برات خوش به حالت . شادیات برام خیلی قشنگه خداکنه همینجوری که بزرگ  تر می شی شادیات هم باهات بزرگ تر شه مامان . دارم قرص می خورم ببینم چی می شه ولی دیگه واقعاً رمقی برام نمونده . خسته ام کلافه از برنامه هایی که چیدم برای تو و تا الان نمی دونم بالاخره چی م...
10 ارديبهشت 1392

دورهمی خونه پروین

دیروز خونه پروین دعوت بودیم یه مهمونی دور همی بود مجید و صدف- آیدین و سمیرا - کامران و مستان و هادی بودند. قرار بود ما همه با هم بریم ولی من انتخاب و گذاشتم به عهده طاها تا یا با ما بیاد یا بره خونه مامانی و شب اونجا بمونه. اونم مامانی و انتخاب کرد ولی وقتی رفتیم خونه مامانی فیلش یاد هندوستان کرد و د بیاااااااااا. خلاصه اونجا موند و من و شهرام رفتیم دم در خونه پروین مستان و هادی زنگ می زدند که با هم اومدیم بالا.بقیه بچه ها هم اونجا بودند به رقص و خوشی گذشت دوستم سوپ و قورمه سبزی و کشک بادمجون خوشمزه ای درست کرده بود بعد از شام بچه ها هرکدوم هر شعری که به ذهنشون میومد می خوندن در آخر تصمیم به برگزاری پانتومیم کردیم خوش گذشت همه چیز خوب بود مخ...
5 ارديبهشت 1392

اشپزی درجه 1 مامان

امروز من امتحان داشتم و روز گذشته قرار گذاشته بودیم با آیناز که من نرم سر کار و اس ام اس بزنم بگم نمیام دیشب خریدها رو انجام دادم و با شهرام کلی کار کردیم بنده خدا اونم خسته بود ولی خوب غذا کباب عرب با بادمجان، پیش غذا بادمجان حصیری و دسر هم پاناکوتا درست کردم.... شب از خستگی و استرس نخوابیدم چون ترم قبلی خود آموزشگاه ازمون امتحان گرفت و بازرس در کار نبود منم خیلی خلاصه برگزار کردم اما ای دل غافل قضیه جدی بود خیلی از بچه ها مثل من فکر کرده بودند البته بازرس خانم لیلا کردبچه بود اصلاً از غذا تست نمی کرد فقط بافت غذا و رنگ و بو توجه می کرد خیلی ازش خوشم اومده . در کل احتمالاً قبول می شم مشکل این ترم اینجاست که من امتحان کتبی رو خراب کردم نمره...
1 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

اصلاً حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم   پنج شنبه ای مهمون داریم مریم و پسرش سپهر آخه قراره فردا برگردن آفریقا. گل پسرم امروز با باباش رفته دنبال کارای اداری باباش. ظهر که اومدم خونه قورمه سبزی درست کردم و شما هم مامان جون هی زنگ می زدی که من پیش عمه شهینم می خوام بیام خونه آخه مردم آزاری هم حدی داره مامان. غذا رو درست کردم خونه مرتب شد و شما با بابا تشریف آوردید. یه کم استراحت کردی و شب مهمونمون اومد . با کلی ریخت و پاش تو و سپهر کنار اومدم و خونه رو جمع و جور کردم ولی بقیه کارا موند برای بعد آخه فرداش کلاس دارم . بعد از کلاس یوگا من و شما و بابایی رفتیم پارک چه آفتاب سوزانی بود. بعد ازظهر جمعه هم دیگه داشت اون ر...
31 فروردين 1392

بدون عنوان

دیروز اولین جلسه از ترم سه یوگام بود خیلی سخت بود یک ماه فاصله افتاده بود بین تمریناتم بدنم خشک شده بود بعد از کلاس اومدم و با مامان و بابا رفتیم نمایشگاه گل بذر فلفل خریدیم اتفاق خاصی رخ نداد دیشب خواب آقای اختیار رو میدیدم وقتی صبح حسام پور بهم زنگ زد و گفت آقای اختیار باشما صحبت می کنه شوکه شدم چند روزی به هر کی فکر میکنم یا ازش صحبت می کنم ازش خبری می شه جل الخالق  چه قدر این آدم شریف چه قدر دوستش دارم زنگ زده بود به من تبریک سال نو بگه حتی عضو هیات مدیره هم که شد براش فرقی نداشت.....   راستی قراره با دوستان یوگی بریم جنگل الیمستان خیلی خوشحالم و لحظه شماری می کنم براش ...
24 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام مامانی حالت چطوره قربون اون شیرین کاریا و شیرین زبونیات برم من   گفته بودم حالم خوب نیست هر روز دارم بدتر می شم امروز اینقدر حالم بد بود که نتونستم رانندگی کنم ماشینو بانک گذاشتم اومدم دنبالت ... بابایی که دید من ماشین ندارم خواست مارو برسونه منم گفتم ما رو یه تره باری ببره تا من سبزی بخرم خورش کرفس درست کنم با مامانی و بابایی رفتیم و منم که جو گیر سه کیلو سبزی قورمه هم خریدم وقتی اومدیم خونه با بی حالی تموم دست به کار شدم و شروع کردم به غذا درست کردن و تمیز کردن آشپزخونه و تراس و این حرفا که دیگه حالم خیلی بد شد و بی حال شدم و افتادم تو منو کشون کشون آوردی و از اونجایی که خیلی ناقلایی و از روی عکس بابا تو گوشیم شمارشو...
18 فروردين 1392

بدون عنوان

امروز هوا بارونی بود بسیار بهارررررری و زیبا من تو بانک کاری برای انجام دادن نداشتم سرمون فعلاً خلوت اینقدر خلوت که دیگه حوصلم از حضورم تو بانک سر می ره ولی خوب کاریش نمی شه کرد. در عوض بعدازظهر خیلی انرژی داشتم اینقدر که هوس دلمه کردم و به سرم زد تا یه دلمه خوش مزززززززززززه درست کنم. برا همین رفتم سبزی گرفتم و رفتم دنبال طاها ولی طاها خواب بود و از اونجایی که درست کردن دلمه زمان لازم داره منم مجبور شدم طاها رو بزارم پیش مامان بمونه خلاصه تا رسیدم خونه دست به کار شدم و شروع کردم به خیس کردن برنج ، پخت لپه و بعد شست و شوی سبزی و خرد کردن آن. شهرام هم قرار بود فلفل دلمه ای بخره بیاره. با صبر و حوصله تموم همه مواد که آماده شد مخلوط شد و فل...
17 فروردين 1392