محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

                             

مهاجرت به كبك

خيلي وقته كه ديگه سراغ گفته و ناگفته هام براتون نيومدم اما امشب بالاخره فرصت شد تا يسري به وبلاگتون بزنم و كلي لذت خوندن ماجراهاي من و شما رو ببرم. الان هفت ماهه كه اومديم كانادا اولين وردمون به اينجا در تاريخ اول جولاي ٢٠١٧ مصادف با ١٢ خرداد ١٣٩٦ ثبت شد .ودقيقا الان من كه دارم وبلاگتون رو آپديت ميكنم بابايي يك هفتس كه رفته ايران و ما دل تنگشيم.  از اتفاقاتي كه اينجا تو اين مدت با هم سپري كرديم اگر بخوام بگم در كنار همه سختي هاي مهاجرت و جدايي ها شيريني شما رو داشتيم از مسيحايي كه مهد كودك رو به سختي قبول كرد ولي وقتي هم قبول كرد خداروشكر شاد بود از استرس تو بگم براي مدرسه رفتن ولي وقتي رفتي بايد به زور بكشيمت از مدرسه بيرون. و...
21 بهمن 1396

ماجراهاي چند وقته

سلام راستش اينقدر تاخير داشتم براي روزرساني وبلاگتون كه ديگه نميدونم از كجا و چي براتون بگم، اتفاقات خوب و بد زيلدي رو با هم گذرونديم. اول اينكه بابا هم دفاع كرد و به خير و خوشي دانشگاهش تمام شد دوم اينكه متاسفانه امسال يعني نهم شهريور ماه مامان بزرگ من (مامان ماماني)به رحمت خدا رفت. تو تابستون مديكال ما رسيد و ما مدارك مديكال هم فرستاديم و ديگه منتظر ويزا هستيم.  و نكته اين كه مسيحا به شدت شيطونتر و شيطون تر ميشه.ضمنا امسال چهاردهم مهرماه تولد عزيز دل مامان ، گي پسر مامان محمدطاها من يك كيك گردويي به سفارش اين دسته گل درست كردم و چون از طرفي بابا شهرام دبي بود و ماه محرم هم بود كيك رو بردي پايين و با برديا كه هم همساي...
26 مهر 1395

بدون عنوان

سلام گل پسرا اینقدر اینروزا سرم به شیطنتهای شما گرمه اینقدر درگیر کارهای خونه هستم که واقعاآپدیت کردن وبلاگ بسی دشوار الانم به لطف کوشی دارم براتون می نویسم. اول می خوام از کلماتی که مسیحا تا حالا یاد گرفته بگم. دد مامان و بابا  به محمدطاها هم میگه ممد بای بای و دست دسی و سرسری هم می کنه منم دو هفته ای میشه که کلاس ایروبیک میرم با دوتااز همسایه هامون و در آخر اینکه مدیکال کانادا هم اومد و ما دوشنبه هفته پیش رفتیم برا انجام آزمایشات
14 مرداد 1395

نشستن مسيحا

١٥ ارديبهشت ماه مصادف است با نشستن مسيحا بدون كمك و بطور كاملا مستقل به حالت چهاردست و پا اول پاهاشو جمع ميكنه بعد بلند ميشه ميشينه حيف كه سر محمدطاها سركار ميرفتم و نتونستم اين لحظاتش رو ثبت كنم اما چند روزيه كه به شدت سرماخورديد دقيقا بعد از سفر شمال با دوستاي مامان و بابا  مسيحا تب شديد داشت اينقدر كه با استامينوفن هم پايين نيومد تا اينكه به پيشنهاد ماماني براش شياف زديم اينقدر دستم بند شما دوتا بود كه خودمو فراموش كرده بود تا اينكه ماماني متوجه شد خودمم به شدت تب دارم ولي نتونستم دارو زياد مصرف كنم تا بتونم شب بالاسر شماها بيدار باشم مسيحا تبش پايين اومد اما محمدطاها بي حال تر شد تا اينكه بردمتون پيش دكتر ك...
17 ارديبهشت 1395

تكرار زمان

محمدطاها 7 ماهه ساحل خزرشهر مسيحا هفت ماهه ساحل سيسنگان خواستم با همون لباسا باشه ...
20 فروردين 1395

نمونه اي از شيطنت هاي مسيحا

وقتي مسيحا بسيار شيطووووووون مي شود امروز بعد از يك هفته سوءپيشينه من رسيد و من همراه ساير مداركهاي مربوط به كانادا گذاشتم تو كشو تا بعد از تحويل عكسها ببريم پيش مشاورمون كه ناگهان محمدطاها فرياد زددددددد مامان مداركاااااااااااااااااااااا و دل غافل مسيحا جون سوء پيشينه من رو جويده بود و اصلا بهتره بگم يك وضعي. با عصبانيت به بابا زنگ زدم و وقتي بابا اومد دوباره رفتيم پليس + 10 و ايشون وقتي دسته گل شما رو ديد گفت براي جلوگيري از هزينه مجدد اول يك سر بريم خيابان 12 فروردين و اگر قبول نكردند يك نسخه ديگه بهمون بدن دوباره درخواست بديم و اگر اين چنين شود يعني دوباره يك هفته تاخير در كار     ...
18 فروردين 1395

نوروز 95

بازار شب عيد نوشهر شب سال تحويل در ويلاي نوشهر شام سبزي پلو با ماهي به همراه رشته خوشكارهاي خوشمزه براي خريد هفت سين به رويان رفتيم   سال تحويل روز يكشنبه ساعت 8 صبح و سفره هفت سين ما نوروز در هتل هايت با عمو كوروش اينا سواركاري مسيحا با مامان مسيحا با ماماني در ساحل لاله هاي پارك سر خيابان بهنام   ...
14 فروردين 1395

بدون عنوان

اينم يك پسر خوشتيپ كه تو مسابقه عكاسي تهران مدل شركت كرد و مامانش حسابي براش وقت گذاشت و براي مدلينگ بردش عكاسي كه قراره مجلش تو خرداد چاپ بشه     و اما مسيحا   ...
24 اسفند 1394