محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

1392/1/17 10:02
نویسنده : مامان
67 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هوا بارونی بود بسیار بهارررررری و زیبا من تو بانک کاری برای انجام دادن نداشتم سرمون فعلاً خلوت اینقدر خلوت که دیگه حوصلم از حضورم تو بانک سر می ره ولی خوب کاریش نمی شه کرد. در عوض بعدازظهر خیلی انرژی داشتم اینقدر که هوس دلمه کردم و به سرم زد تا یه دلمه خوش مزززززززززززه درست کنم. برا همین رفتم سبزی گرفتم و رفتم دنبال طاها ولی طاها خواب بود و از اونجایی که درست کردن دلمه زمان لازم داره منم مجبور شدم طاها رو بزارم پیش مامان بمونه خلاصه تا رسیدم خونه دست به کار شدم و شروع کردم به خیس کردن برنج ، پخت لپه و بعد شست و شوی سبزی و خرد کردن آن. شهرام هم قرار بود فلفل دلمه ای بخره بیاره. با صبر و حوصله تموم همه مواد که آماده شد مخلوط شد و فلفل ها آماده پخت شدند راستی مواد اضافه اومد حالا قراره که هر وقت مهمون داشتم دلمه درست کنم چون خیلی خوش مزززست و من خودم خیلی دوست دارم. ساعت 10 شام حاضر شد بفرمائید شام..........

سه تا دلمه داشتم که اونا رو بردم برای مامان زنگ خونشون که زدم هل کرده بودند بنده های خدا فکر کرده بودند چه اتفاقی افتاده!!!!!!!!!

 

اما شما آقای محمد طاها که تو خونه مامانی داشتی آتیش می سوزوندی راستش بهت کلک زدم و گفتم کلاغا به من خبر دادند که طاها هنوز نخوابیده منم اومدم ببرمت خونه .................تو که نگران شدی که وااااای اگه بیایی باید بری مهد کودک بدو بدو رفتی پتو رو برداشتی تا بخوابی و من نتونم ببرمت . شیطون

اومدیم خونه ولی من حالم خوب نیست چند روزی نوسان فشار دارم یا پایین یا خیلی بالاست... نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)