محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

مهدکودک تعطیل

دسته گلم یادت باشه اگه این مطلب رو خوندی برای بچه خودت هم چاره بیندیشی .... .   آقا پسر گلم برو برای خودت کلی خوشحال باش چراکه من یکی حداقل می دونم که چقدر از مهد کودک متواری هستی به هیچ کس هیچی نمی گم که دوستش نداری  مثل من که دوست ندارم بیام بانک اووووووووووووف همین الانم از ناراحتی قیافم اینجوریه راستش چند بار که من مرخصی گرفتم و با هم رفتیم بیرون تا به کارامون برسیم تو از من خواستی که مهد کودک نری بهم گفتی : " مامان می شه دیگه تو نری بانک تا منم نرم مهد کودک ..... و" خودم هم دارم به این موضوع فکر می کنم ولی نمی دونم چرا به یه نظر قاطع هنوز نرسیدم و می ترسم بزارمش کنار و اما حالا که امروز به ط...
17 فروردين 1392

مهمونی

دیروز سر کار بودم که شهرام زنگ زد و گفت قرار محسن و سویل برای عید دیدنی بیان خونمون. می خواستم ببینم تو آمادگیشو داری بگم برا شام بیان گفتم باشه من کاری ندارم ظهر که برگشتم خونه طاها و شهرام پارک بودند رفتم اونجا دنبالشون رفتیم خرید به مامان و شهین هم گفتیم بیان هوا آفتابی بود و گرم همین که رسیدم خونه احساس کردم اصلاً حالم خوب نیست فشارم خیلی رفته بود بالاااااا. یه لیمو و آب خوردم یه  کم استراحت کردم بهتر شدم به محض پاشدنم شروع کردم به آماده کردن غذا فسنجون- کباب عربی و سالاد. شب شهرام رفت دنبال مامان و شهین -سویل و محسن هم اومدند خداییش خورش فسنجونم خیلی خوب شده بود  به خودم افتخار می کنم آفرین داره . بعد از رفتنشون یعنی ساعت ۱۲ ...
16 فروردين 1392

بدون عنوان

امروز رفته بودی خونه مامانی چون مهدکودک تعطیل بود به علاوه اینکه می خوام اگه بتونم این ماه مهد نری... بابا سر کار نرفت ولی بیرون کار داشت که رفته بود کاراشو انجام بده زودتر از من اومده بود دنبالت . منم از فرصت استفاده کردم در غیاب جنابعالی رفتم خونه مامانی تا موهامو کوتاه کنه ... مامانی و بابایی هم تا چشمشون به من افتاد از شاهکارات برام گفتند که غذا نمی خوری شیطونی فراوووووووون می کنی و ...... اومدم خونه هوا اینقدر بهاری بود که دلم خواست بریم پیاده روی تا برای تو هم یه کفش بخرم ولی همچین خودتو به خواب زدی که دلم نیومد همین که شهرام خواست بره برای آرایشگاه از کرده خودت پشیمون شدی و خواستی بریم بیرون ولی دیگه من تن به این کار ندادم کلاً مامان ...
14 فروردين 1392

نحسی 13

امروز از صبح کار و بار خونه را انجام دادم ساعت سه بود که مامان زنگ زد و گفت مینا برای شام دعوتمون کرده کارا که تموم شد شهرام رفت خونه مامانش آش بیاره برامون آش رشته پخته بودند شب حاضر شدیم به راه افتادیم از گل فروشی مینیاتور یه بسته لیسیانتوس خریدم خیلی زیبا تزئین شد ولی کلی دیر شده بود خلاصه ساعت ۹.۳۰ رسیدیم اونجا گل و هدیه شون دادیم و مینا یه قیمه و فسنجون خوش مزه ای درست کرده بود با سالادو ژله و . ..کلی تدارک دیده بود بنده خدا . از اونجا که برگشتیم یه دفعه دلم به شور افتاد احساس کردم کارت هدیه ای که به مینا دادم را اشتباه دادم وای یعنی بدترین اتفاق می تونست باشه من فکر می کردم ۱۰۰ تومن دادم  ولی از قرار معلوم کارت ۵۰ بوده این دو روز...
12 فروردين 1392

زرشک پلو

امروز وقتی از کار برگشتم خونه علیرغم اینکه ناهار هم داشتم و ماکارونی خورده بودم ولی خیلی گرسنه بودم و حتی خیلی خیلی هوس زرشک پلو با مرغ کرده بودم . با شهرام تصمیم گرفتیم بریم بیرون اونم رستوران لادن. وای باور نکردنی بود کلی شانس آوردیم بهمون غذا رسید چون دیگه با وجود اینکه ساعت ۹ شب بود هر کی تماس می گرفت می گفت غذا تمام شد. چه قدر خوب بود با چه ولعی خوردمش. برگشتنه چون ماشین پایین تر پارک شده بود داشتیم پیاده می اومدیم که محمد طاها افتاد زمین و دیدیم که پاش تو این کانال ها گیر کرده داشتم فکر می کردم که اگه نتونیم درش بیاریم زنگ بزنیم آتش نشانی که یه آقایی با خانوادش از اونجا رد می شد داشتند می رفتند رستوران لوکس طلایی و به کمک ما اومد و طاه...
11 فروردين 1392

آنتالیا

1391/12/29 چهارشنبه سوری در آنتالیا در هتل ما که امسال هیچ کدوم اینا رو نفهمیدیم شب تو لابی دی جی اومده بود ولی مگه چهارشنبه سوری اینجوری می شه آخه.....   یه آقایی تو هتل پاکار برنامه چهارشنبه سوری و به پا کردن آتش لب ساحل بود اما هم سرد بود و هم دیروقت و هیچ یک از این ایرانی ها استقبال نکردند. لحظه سال تحویل هم ما داتشیم ناهار می خوردیم... چون می خواستیم بعد از ظهر بریم ماناوگات دوری بزنیم . دیگه کلی می گم سفر خوبی داشتیم و تو این یه هفته به من خوش گذشت شاید هم زیادی خوش گذشت چون از اون بانک لعنتی دور بودم. برگشت به ایران سفرمون یک هفته به طول انجامید ولی برگشتمون از فرودگاه اسپارتا ..... واقعاً که تا بوده موق...
6 فروردين 1392

شکرگزاری

خدایا شکرت که سال 92 رو را در سلامتی کامل آغاز میکنیم. خدایا شکرت که سال 92 سالیست پر از لبخند و اگر اشکی به چشمی آمد از سر شوق است. خدایا شکرت که سال 92 سالیست پر از باهم بودن ها پر از مهر و دوستی. خدایا شکرت که سال 92 سالیست متفاوت و پر از شادی. خدایا شکرت که در سال 92 غمی به دل راه نخواهیم داد. خدایا شکرت که سال 92 سالیست پر از آرزوهای برآورده شده. خدایا شکرت سال 92 سالیست پر از شادی و خوشبختی دوستانمان و خدایا شکرت که باز هم فرصتی نصیبمان کردی تا بهار را ببینیم. و حتما این بهار آغازی دوباره است                       &...
1 فروردين 1392

بدون عنوان

امروز آخرین روز کاری در سال ۹۱ بود کلی هم خوشحال بودم چون قرار بود امشب بریم مسافرت به آنتالیا شهرام و داریوش رفته بودند بانک ملت برای گرفتن ارز مسافرتی که شهرام زنگ زد که من باید برای امضا حضوراً برم اونجا منم یه آژانس گرفتم و رفتم با عجله برگشتم سرکار تا تمام کارهایم را جمع و جور کنم که متوجه شدم سایت بسته شده و ما دیگه ارز نگرفتیم. ساعت ۲.۳۰ بود که شهین به من زنگ زد و گفت ساعت پروازمون جلو افتاده منم با عجله ساعت ۳ از بانک زدم بیرون و رفتم دنبال طاها خلاصه سریع حاضر شدیم و رفتیم خونه شهین تا با ون که هماهنگ شده بود بریم همگی به راه افتادیم خیابون خیلی شلوغ بود ولی ما به موقع رسیدیم و پرواز انجام شد تا هتل ۳.۳۰ با اتوبوس رفتیم سخت بود اولش...
28 اسفند 1391

بدون عنوان

امروز آخرین جلسه کلاس یوگام بود از تمرین که برگشتم شهرام بهم زنگ زد با طاها رفته بودند پارک و قرار شد من برم دنبالشون. رسیدم سر پارک و زنگ زدم که بیان توی کوچه مون فیلمبرداریه  امروز داشتن یه سکانس جلوی پارک می گرفتن یه کم وایستادیم تماشا سکانس آقای فردوس کاویانی با دختر بود که نمی دونم کی نقششو بازی می کرد. اومدیم خونه و چون خیلی گرسنه بودم واااااااااای یه املت خوشمزه خوردیم و خوابیدیم بعد من و شهرام شروع به درست کردن این شیرینی های خوشمزه کردیم . ولی چی... با نبود مواد اولیه درست و حسابی مثلاً پودر قند می خواست که من از شکر استفاده کرده و اونو آسیاب کردم ولی خوب جای قند و نمی گرفت. خلاصه شام هم شهرام یه خوراک مرغ خوشمزه درست کرد ...
25 اسفند 1391