محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

1391/12/28 9:50
نویسنده : مامان
51 بازدید
اشتراک گذاری

امروز آخرین روز کاری در سال ۹۱ بود کلی هم خوشحال بودم چون قرار بود امشب بریم مسافرت به آنتالیا شهرام و داریوش رفته بودند بانک ملت برای گرفتن ارز مسافرتی که شهرام زنگ زد که من باید برای امضا حضوراً برم اونجا منم یه آژانس گرفتم و رفتم با عجله برگشتم سرکار تا تمام کارهایم را جمع و جور کنم که متوجه شدم سایت بسته شده و ما دیگه ارز نگرفتیم. ساعت ۲.۳۰ بود که شهین به من زنگ زد و گفت ساعت پروازمون جلو افتاده منم با عجله ساعت ۳ از بانک زدم بیرون و رفتم دنبال طاها خلاصه سریع حاضر شدیم و رفتیم خونه شهین تا با ون که هماهنگ شده بود بریم همگی به راه افتادیم خیابون خیلی شلوغ بود ولی ما به موقع رسیدیم و پرواز انجام شد تا هتل ۳.۳۰ با اتوبوس رفتیم سخت بود اولش که به نظرم اومد چه اشتباهی کردیم با خزر شهر زیاد تفاوتی نداره بارون هم نم نم می بارید خلاصه رفتیم یه صبحانه مفصل خوردیم و به استراحت گذراندیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)