بدون عنوان
بالاخره روز موعود فرا رسید و صبح روز پنج شنبه 29 مرداد ماه ساعت 6.45 من به همراه بابا شهرام و محمدطاها و مامانی راهی بیمارستان شدیم. استرس داشتم حتی از دفعه قبل بیشتر اما همه چیز خوب پیش رفت و من برای اتاق عمل آماده شدم. ساعت 9.30 رفتم اتاق عمل و همینطور که صلوات می دادم ماسک بیهوشی را روی بینی ام گذاشتند و مرتب دعا می کردم که همه چیز به خیر و خوشی انجام شه و برای همه دعا کردم که دیگه سرم گیچ رفت....... درد زیادی داشتم توان بلند شدن و دیدن روی پسرم رو نداشتم برا همین با ناله و استرس فراوان اولین سوالی که از پرستار پرسیدم سلامت تو بود بعد از بابا شهرام خواستم تا عکسایی که می گیره رو به من نشون بده. خلاصه بابای...
نویسنده :
مامان
18:38