بدون عنوان
اولین کاردستی محمد طاها برای مدرسه( الگو سازی) نقاشی محمد طاها از دسته عاشورا ...
نویسنده :
مامان
20:58
واكسن دوماهگي
مسيحاي عزيزم امروز بعد از رفتن خان داداش به مدرسه من و تو و بابا شهرام رفتيم برا واكسن دوماهگيت. قد و وزنت انجام شد و شما در خواب ناز بودي كه البته برا واكسن بايد بيدار ميشدي. واكسن رو تو پاي چپت زدن و شما يك جيغ بلند زدي ولي از اونجايي كه خيلي آقايي سريع آروم گرفتي و تو بغل مامان خوابت برد. الهي قربونتون برم محمدطاها هم تو اين چند سال اصلا اذيتي برا خوردن دارو و زدن آمپول برا من نداشت. به هر حال بايد بگم دو ماهگيت مبارك مامان
نویسنده :
مامان
11:28
هفت سالگيت مبارك
محمدطاهاي عزيزم زيباترين ترانه هستي يكسال ديگر سپري شد و يك سال ديگر بزرگ تر شدي و يكسال ديگر به زندگي ما نور بخشيدي و زيباترين لحظه ها را برايمان ساختي و چقدر زيباست لحظه هاي با هم بودنمان در هفتمين سالروز تولدت آسمان و زمين را برايمان بهشت كردي و سبز ترين خاطرات را از آن ما كردي حضور گرم و هميشگيت را از خدا خواهانيم و هزاران بار شكرگزار معبود بي پايان تولدت مبارك مامان بابا برادر كوچكت مسيحا كادوهاي امسال من و بابا شهرام هم يك دست لباس تيم ملي فوتبال ايران از طرف بابا و يك زنجير نقره از طرف مامان از طرف ماماني و بابايي يك دست گرم كن از طرف عمه ...
نویسنده :
مامان
18:20
بدون عنوان
اولین سفر مسیحا به شمال اینم به مناسبت 40 روزگی مسیحا در 7 مهرماه 94 ...
نویسنده :
مامان
15:51
جشن شکوفه ها
چراغ علم و دانش اندوزی بر تو روشن و مبارک 29 شهریور ماه جشن شکوفه ها ساعت 9 صبح دبستان شهید یحیی زاده ...
نویسنده :
مامان
15:55
بدون عنوان
محمدطاها و مسيحاي عزيزم روزي خواهد رسيد كه تعريفش شبيه حالا نيست ، بزرگتر مي شويد و گاه نامش را ميگذارند پيري،،،،، روزي كه دستهايتان فقط ريحان مي چيند، آرام راه مي رويد و كوتاه قدم بر ميداريد روزي خواهد رسيد كه ديگر امروز نيست كه آن روز هم لذت خودش را دارد و من براي تمام لحظه هاي زندگيتان سلامتي و شادي آرزومندم ...
نویسنده :
مامان
20:43
افتادن بند ناف مسيحا
ماماني افتادن بند ناف مبارك باشه، ديشب ساعت ١٢.٣٠ شب بند نافت افتاد ...
نویسنده :
مامان
12:47
ده روزگي
10 روز گذشت امروز براي چك آپ بردمت پيش خانم دكتر شكوهيان تا ببينم وضعيت وزن گيريت چطور بوده كه خداروشكر همه چيز خوب بود بعد از دكتر اومديم خونه و من سريع دوش گرفتم و رفتيم خونه ماماني كه البته فقط خاله مبينا خونه بود و بعد از يك ساعت ماماني و بابايي اومدند، بابا شهرام هم ساعت سه اومد دنبال ما تا بريم دكتر داودي بخيه هاي منو باز كنه، و قرار شد محمدطاها با بابايي به كلاس تكواندو برود تو مطب موقعي كه دكتر داشت كار مي كرد نظرم به يك شعر جلب شد گر طبيبانه بيايي به سر بالينم به دو عالم ندهم لذت بيماري را واقعا در مورد اين دكتر فرهيخته صدق مي كرد دكتري مهربان و با دقت در مورد سلامت بيمارش كه اميدوارم خدا عمر با عزت بهشون ...
نویسنده :
مامان
7:40