محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

دیروز اومدم مهدکودک دنبالت و با هم در اون آفتاب داغ تابستانی پیاده اومدیم به سمت خونه توی راه یه سر پاساژ رفتیم و من با کمک تو دو تا لاک صورتی خوش رنگ خریدم. بعد شما وقتی رسیدیم خونه یه کم خوراکی خوردی و خوابیدی و بابا شهرام که اومد دنبالت رفتی کلاس تکواندو من هم آشپزی می کردم و مرغ ایتالیایی درست کردم در فر و داشتم سیب زمینی سرخ می کردم که شما رسیدید خونه خلاصه توی این اوضاع و احوال با هم یه فصل فوتبال هم بازی کردیم من مسی بودم تو علیرضا حقیقی. و بازی تا جایی ادامه داشت که من 7 تا گل به تو زده بودم و تو 6 تا اما توی یک شوت پای من و تو خیلی بد به هم خورد تا اونجا که من گفتم لابد شصت پام شکست و بازی رو متوقف کردیم بعد از شام بازی برزیل با...
8 تير 1393

بازی ایران - بوسنی

دیشب بازی ایران و  بوسنی بود و به صورت همزمان بازی آرژانتین و نیجیریه بود که می بایستی آرژانتین نیحیریه را می برد که خوب برد و نتیجه بازی 3-1 بود ولی در مورد ایران متاسفانه سه تا گل خوردیم و یک گل زدیم و فقط یک گل. همه ناراحت بودند و ما از این دوره بازی های های جام جهانی حذف شدیم . حالا این وسط تو که می ری کلاس فوتبال داشتی بازی رو تحلیل می کردی. نظر آقای محمد طاها در خصوص بازی ایران و بوسنی به نظر من دروازه بان بوسنی تقلبیه!!!!!!!!!! برای اینکه تا توپ میاد سمت دروازه می ره توپ رو بر می داره که ایران نتونه گل بزنه.   ...
5 تير 1393

بدون عنوان

سلام فوتبالیست دیروز از مهدکودک که برگشتیم دو تایی رفتیم تا من برای شما استوک  و جوراب بخرم آخه امروز جلسه دوم کلاس فوتبال تو بود و مربی گفته بود حتماً کفش ببری با خودت. تا آقاهه کفش رو بهت داد کلی ذوق زدی و دلت می خواست تا حتماً من برات بخرمش و نگران بودی که نکنه جور نشه. اینقدر ذوق داشتی که اومدیم خونه رفتی و لباست هم پوشیدی و با خستگی که داشتی همونطوری خوابت برد. اینم یه عکس با لباس فوتبال ولی خواب.   بعدش هم رفتیم کلاس تکواندو که مبارزه داشتی.   ...
3 تير 1393

فوتبال ایران و آرژانتین

سلام مامان می خوام از دومین مسابقه فوتبال ایران برات بگم دیشب تیم فوتبال ایران و آرژانتین در جام جهانی برزیل بازی داشتند ساعت 8.30 شب. من زود اومدم خونه چون قرار بود با بابا شهرام برای کارای کابینت خونه بریم ولی کارمون طول کشید و تو هم کلاس تکواندو نرفتی. ساعت 8.30 فوتبال شروع شد بازی خوبی بود ولی متاسفانه داور بازی یک پنالتی که برای ایران بود رو نگرفت و یک فرصت از دست رفت نیمه اول 0 – 0 مساوی بودند نیمه دوم هیجان بازی بیشتر بود و ایران بیشتر حمله می کرد خلاصه دقیقه 90 فرا رسید و بازی همچنان 0.0 بود که 4 دقیقه وقت اضافه اعلام شد . من بلند شدم که دیگه آماده شیم تا بریم بیرون برای جشن که دقیقه 91 مسی یک گل به ایران زد وااااااااااا...
1 تير 1393

بدون عنوان

سلام مامانی خوبی خبرای خوب دارم پنج شنبه نیمه شعبان بود و تو صبح رفتی خونه مامانی و من خیلی زود اومدم اونجا و بعد از ناهار اومدیم خونه تا من بتونم درس بخونم آخه می دونی فرداش امتحان پایان ترم دانشگاه بود. خلاصه وقتی اومدیم خونه تو خوابیدی و من یک کم درس خوندم و شب رفتیم پارک میعاد من به خاله زهرا که بلیط قرعه کشی پخش می کرد کمک کردم و تو حسابی با دوستت ایمان بازی کردی. آخرای شب هم برای قرعه کشی من اومدم داخل ولی ما برنده نشدیم. جمعه صبح من با دوستم آیدا رفتم دانشگاه خدارو شکر اونقدرا هم که فکر می کردم بد نبود و من امتحاناتم را خوب دادم. ظهر که برگشتم خونه یعنی ساعت 3 بابا شهرام شنسل مرغ درست کرده بود من که اینقدر گرسنه بودم نمی دو...
27 خرداد 1393

بدون عنوان

سه شنبه 13/3/93 قرار بود من برم آرایشگاه برای کراتینه کردن موهام اگرچه خیلی در این مورد استرس داشتم. رفتم و انجام شد و نتیجه اش هم خوب بود . چهارشنبه با مامانی و بابایی و خاله مبینا رفتیم سمت سرخاب و چهارباغ یعنی هر باری که ما می ریم اونجا فقط اسیر می شیم . دیگه اینقدر گشتیم که حالمون بد شد و فقط ناهار رو از اونجا خریدیم و اومدیم چیتگر ناهار خوردیم. تا عصر اونجا بودیم و بابا شهرام ما رو گذاشت خونه مامانی تا تو با بابایی بری حمام و خودش رفت خونه دوستش. پنج شنبه هم که تو با بابا و بابایی رفتی استخر و من خونه مامانی موندم تا شماها بیایید. روز جمعه هم که من درس خوندم و آخر شب هم رفتیم تا پاساژ تا من برای تولد ندا کادو بخرم. این جمعه امتحان دانش...
19 خرداد 1393

بدون عنوان

سلام شیرین زبونم جمعه صبح من و شما و بابا شهرام رفتیم دنبال مامانی و مامان بزرگ که بریم سمت میدان سپاه که بریم  یک عطاری معروف که اونجا بود. وقتی رسیدیم اول مامان بزرگ مشکلاتش رو بیان کرد و بعد هم نوبت مامانی بود که یک گل مژه گنده زده بود و برایش مامانی زالو گذاشت رو صورتش تا عفونت را از بین ببره وااااااااااااااای که چه وحشتناک بود خلاصه توی این فاصله من و بابا هم باهاش صحبت کردیم و همگی از اونجا اومدیم ولی از شانس بد تو اتوبان حکیم ماشین بابا بی دلیل خاموش کرد ولی بعد از کلنجار رفتن و رد شدن ماشین امداد که اصلاً هم هیچی بلد نبود بالاخره بابا روشنش کرد و مامانی و رسوندیم خونه و رفتیم خونه مامان بزرگ عمه شهین ناهار خورش بامیه درست ک...
29 ارديبهشت 1393

پیش دبستانی

  پیش دبستانی هفته پیش بابا برات پیش ثبت نام انجام داده بود تو مدرسه سلام و ما برای روز پنج شنبه ظهر دعوت شدیم که از شما آزمون به عمل بیاد. وقتی رسیدیم اونجا شما با خانم مربی رفتید طبقه بالا و من هم به همراه مسئولین مدرسه از طبقات و کلاس ها و وسایل  آموزشی بازدید کردم. بعد از نیم ساعت شما با یک زیر استکانی که عکس جیگر داشت اومدی و ما اومدیم خونه مامانی. برای روز یک شنبه هم تماس گرفتند تا من و بابا جهت معارفه بریم. مدیر مدرس و روان شناس مدرسه اونجا حضور داشتند و سوالاتی را درمورد شما و طرز نگرش ما برای بچه ها و شغل آینده تو پرسیدند و قرار شد پس از ارزیابی های مجدد به ما خبر بدهند که می تونی بری یا نه؟ یکی از سوالات طر...
24 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

  سلام امروز بابا به من زنگ زد و خبر داد که عمو داریوش لاتاری آمریکا قبول شده من هم چک کردم ولی has been not selected شدیم. ولی خوب انگیزه ای شد که همچنان راهمون رو ادامه بدیم و برای سالهای بعد دوباره شرکت کنیم. پس پیش به سوی لاتاری سال جدید.................. ...
24 ارديبهشت 1393