محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

1393/3/27 10:14
نویسنده : مامان
151 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خوبی

خبرای خوب دارم

پنج شنبه نیمه شعبان بود و تو صبح رفتی خونه مامانی و من خیلی زود اومدم اونجا و بعد از ناهار اومدیم خونه تا من بتونم درس بخونم آخه می دونی فرداش امتحان پایان ترم دانشگاه بود. خلاصه وقتی اومدیم خونه تو خوابیدی و من یک کم درس خوندم و شب رفتیم پارک میعاد من به خاله زهرا که بلیط قرعه کشی پخش می کرد کمک کردم و تو حسابی با دوستت ایمان بازی کردی. آخرای شب هم برای قرعه کشی من اومدم داخل ولی ما برنده نشدیم. جمعه صبح من با دوستم آیدا رفتم دانشگاه خدارو شکر اونقدرا هم که فکر می کردم بد نبود و من امتحاناتم را خوب دادم. ظهر که برگشتم خونه یعنی ساعت 3 بابا شهرام شنسل مرغ درست کرده بود من که اینقدر گرسنه بودم نمی دونستم چه طوری غذا بخورم خلاصه من و تو خوابیدیم و بابا رفت به کاراش برسه بعد از ظهر هم رفتیم خونه مامانی و شهرام و عمو داریوش رفتند گاموس . شنبه و یکشنبه من بانک نرفتم و روز شنبه من و تو و مامانی و مبینا رفتیم دربند خیلی خوش گذشت و ناهار رو اونجا خوردیم من و مامانی دیزی و تو و مبینا چلو کباب نوش جان کردید. تا ساعت 2.30 اونجا بودیم و اومدیم خونه و استراحت کردیم و بعد رفتیم کلاس تکواندو. یکشنبه با شهرام رفتیم گاموس ولی من بیشتر پیش دایی داود بودم و ظهر با دایی داود اومدیم خونه ما آخه قرار بود شهرام بره کیش غمگینساعت 4 بابا شهرام رفت و مامانی اومد خونه ما و من دایی داود و مامانی سه تایی رفتیم برای انتخاب سنگ کابینت های خونه جدید. خلاصه دایی داود تا شب پیش ما بود و من که خورش قیمه بادمجان درست کرده بودم چون مامانی می خواست بره خونه من خورش را دادم اونا بردند. بعد به مامانی زنگ زدم گفتم ما نمی تونیم بیاییم اونجا ولی امان از دست تو که چقدر گریه کردیگریهگریه و من بالاخره تو رو آرومت کردم. دیروز هم دوشنبه بود و تولد من........

بازی ایران و نیجریه هم بود بعد از کلاس تکواندو رفتیم خونه عمه شهین و شام اونجا بودیم بعد از شام سریع اومدیم خونه تا فوتبال ببینیم راستی من یه عالمه دلمه فلفل درست کردم تا امروز که شهرام میاد شام بخوریم ولی مامانی زنگ زد و ما رو برای شام دعوت کرد . فوتبال که شروع شد تو ذوق داشتی ولی کم کم خوابت گرفت و خوابیدی و من مسابقه را دنبال کردم 0 و 0 مساوی شدند.جشنجشن این از اولین بازی.....

عکسا رو میزارم برات تو ادامه مطلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)