محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

محمدطاها و مسيحاي عزيزم روزي خواهد رسيد كه تعريفش شبيه حالا نيست ، بزرگتر مي شويد و گاه نامش را ميگذارند  پيري،،،،، روزي كه دستهايتان فقط ريحان مي چيند، آرام راه مي رويد و كوتاه قدم بر ميداريد روزي خواهد رسيد كه ديگر امروز نيست  كه آن روز هم لذت خودش را دارد   و من براي تمام لحظه هاي زندگيتان سلامتي و شادي آرزومندم ...
21 شهريور 1394

ده روزگي

10 روز گذشت امروز براي چك آپ بردمت پيش خانم دكتر شكوهيان تا ببينم وضعيت وزن گيريت چطور بوده كه خداروشكر همه چيز خوب بود بعد از دكتر اومديم خونه و من سريع دوش گرفتم و رفتيم خونه ماماني كه البته فقط خاله مبينا خونه بود و بعد از يك ساعت ماماني و بابايي اومدند، بابا شهرام هم ساعت سه اومد دنبال ما تا بريم دكتر داودي بخيه هاي منو باز كنه، و قرار شد محمدطاها با بابايي به كلاس تكواندو برود تو مطب  موقعي كه دكتر داشت كار مي كرد نظرم به يك شعر جلب شد گر طبيبانه بيايي به سر بالينم به دو عالم ندهم لذت بيماري را واقعا در مورد اين دكتر فرهيخته صدق مي كرد دكتري مهربان و با دقت در مورد سلامت بيمارش كه اميدوارم خدا عمر با عزت بهشون ...
8 شهريور 1394

بدون عنوان

  بالاخره روز موعود فرا رسید و صبح روز پنج شنبه 29 مرداد ماه ساعت 6.45 من به همراه بابا شهرام و محمدطاها و مامانی راهی بیمارستان شدیم. استرس داشتم حتی از دفعه قبل بیشتر اما همه چیز خوب پیش رفت و من برای اتاق عمل آماده شدم. ساعت 9.30 رفتم اتاق عمل و همینطور که صلوات می دادم  ماسک بیهوشی را روی بینی ام گذاشتند و مرتب دعا می کردم که همه چیز به خیر و خوشی انجام شه و برای همه دعا کردم که دیگه سرم گیچ رفت....... درد زیادی داشتم توان بلند شدن و دیدن روی پسرم رو نداشتم برا همین با ناله و استرس فراوان اولین سوالی که از پرستار پرسیدم سلامت تو بود بعد از بابا شهرام خواستم تا عکسایی که می گیره رو به من نشون بده. خلاصه بابای...
4 شهريور 1394

مسيحا

مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد كه از انفاس خوشش بوي كسي مياد   مسيحا تاريخ تولد: ١٣٩٤/٠٥/٢٩ ساعت ١٠ صبح بيمارستان آريا دكتر عبدالمجيد داودي وزن :٣.٢٥٠ قد:٥٠ سانتيمتر
1 شهريور 1394

تعيين تاريخ زايمان

  خدارو شكر داريم به لحظه موعود نزديك ميشيم خيلي نزديك اما از اتفاقات اين چند وقت برات بگم، دوشنبه قبل من و بابا رفتيم دكتر و  دكتر بعد از معاينات الحمدالله از وضعيت هر دو راضي بود با توجه به سفري كه در پيش داشت همه جوانب و احتياطات رو هم در نظر گرفت و نامه بيمارستان هم داد كه اگر خدايي نكرده اتفاقي افتاد ما به بيمارستان مراجعه كنيم . يك سري آزمايش هم بمن داد تا انجام بدم و وقتي برگشت براش سريع ببرم تا قبل از بيمارستان بدونه اوضاع چطوره. خلاصه همونن شب نصف شب با توجه به صحبت هايي كه در مورد گروه خوني شده بود من مضطرب دنبال مدركي دال بر منفي بودن خون محمدطاها بودم كه متاسفانه نتيجه اي نداشت برا همين روز سه شنبه دا...
27 مرداد 1394

شكل خدا

امروز خونه ماماني: محمدطاها به نظرت خدا چه شكليه؟ يك شكلي هست ديگه ولي به نظر من خدا شكل يك دايره است!!!!! اولش تعجب كردم اما راست ميگي مامان خدا دايره است از يك نقطه شروع ميشه و وقتي دورش ميزنيم نقطه  پايانمونم همونجاست  مررررسي پسرم خدا رو شناختم
14 مرداد 1394