محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

ديسك گردن

آذر آمد آذر با درد آمد كمر درد زياد باعث شد تا برم دكتر و راديولوژي و دكتر تشخيص ديسك گردن داد و اين يعني اينكه آب يخ ريختن رو سرم درست وقتي احساس كردم كه بعد از دكتر شهرام رفت سركار و من و مسيحا تنها و من توان شست و شوي او را نداشتم  ده روز خونه ماماني سپري شد درد ، شرمندگي از روي ماماني كه زحمت من و مسيحاو محمدطاها به دوشش بود ده جلسه فيزيوتراپي ده حجلسه ترس و استرس زمين گير شدن و عدم توانايي آغوش كشيدن مسيحا و ديدن مسيحا موقع شير خوردن ده روز نگراني و حسرت درس خوندن با محمدطاها تا اينكه بعد از د ه روز اومدم خونه سه روز تعطيلي و حضور شهرام عزيز در كنارم سه روز استراحت بيشتر آذر با درد سپري ميشود كاش ...
13 آذر 1394

بدون عنوان

محمدطاها امشب در نبود بابا شهرام ي فنجان چاي مهمانم كردي و من مهمان يك فنجان چاي داغ كه پسرم ميزبانش بود بودم يكبار ديگر بزرگ شدنت را به رخ كشيدي گذر زمان را به من نشان دادي بزرگ شدي مادر و من به دنبال كودكي تو بخند، قهقهه بزن، بچگي كن اما زود بزرگ نشو كه در آن سوي زندگي و بزرگي هيچ خبري نيست هيچ
21 آبان 1394

حسودي

چند روزي بود كه محمدطاها آبريزش بيني داشت و اين كم كم به يك سرماخوردگي تبديل شد طبق معمول سينوزيت خوب منم كه ديگه داروهاش رو از بر بودم خودم دارو دادم و مايعات و الحمدلله پسر گلم بهتر شد ولي خودم چنان از پا افتادم كه سرفه و بدن درد امانم را بريد تا اينكه يك قرص كلداكس خوردم شب مسيحا بر خلاف هميشه براي شير بلند نشد و من فكر ميكردم كار خدا رو ببين چقدر هواي منو داره اما از اونجايي كه فرداش ملا مسيحا خواب بود شك كردم و در اينترنت سرچ كردم و متوجه شدم تاثير ديفن هيدرامين شب قرار شد ماماني و بابايي بيان پيش محمدطاها و مسيحا كه من و شهرام بريم دكتر اما در كمال ناباوري محمدطاها رفت پيش شهرام محمدطاها: بابا برا چي ميريد دكتر بابا: ...
19 آبان 1394

بدون عنوان

اولین کاردستی محمد طاها برای مدرسه( الگو سازی)     نقاشی محمد طاها از دسته عاشورا     ...
2 آبان 1394

واكسن دوماهگي

مسيحاي عزيزم امروز بعد از رفتن خان داداش به مدرسه من و تو و بابا شهرام رفتيم برا واكسن دوماهگيت. قد و وزنت انجام شد و شما در خواب ناز بودي كه البته برا واكسن بايد بيدار ميشدي. واكسن رو تو پاي چپت زدن و شما يك جيغ بلند زدي ولي از اونجايي كه خيلي آقايي سريع آروم گرفتي و تو بغل مامان خوابت برد. الهي قربونتون برم محمدطاها هم تو اين چند سال اصلا اذيتي برا خوردن دارو و زدن آمپول برا من نداشت. به هر حال بايد بگم دو ماهگيت مبارك مامان
29 مهر 1394

هفت سالگيت مبارك

محمدطاهاي عزيزم زيباترين ترانه هستي يكسال ديگر سپري شد و يك سال ديگر بزرگ تر شدي و يكسال ديگر به زندگي ما نور بخشيدي  و زيباترين لحظه ها را برايمان ساختي و چقدر زيباست لحظه هاي با هم بودنمان در هفتمين سالروز تولدت آسمان و زمين را برايمان بهشت كردي و سبز ترين خاطرات را از آن ما كردي حضور گرم و هميشگيت را از خدا خواهانيم و هزاران بار شكرگزار معبود بي پايان   تولدت مبارك مامان بابا برادر كوچكت مسيحا   كادوهاي امسال من و بابا شهرام هم يك دست لباس تيم ملي فوتبال ايران از طرف بابا و يك زنجير نقره از طرف مامان از طرف ماماني و بابايي يك دست گرم كن از طرف عمه ...
15 مهر 1394

جشن شکوفه ها

چراغ علم و دانش اندوزی بر تو روشن و مبارک 29 شهریور ماه جشن شکوفه ها ساعت 9 صبح دبستان شهید یحیی زاده     ...
1 مهر 1394