محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

حسودي

1394/8/19 14:28
نویسنده : مامان
73 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزي بود كه محمدطاها آبريزش بيني داشت و اين كم كم به يك سرماخوردگي تبديل شد طبق معمول سينوزيت

خوب منم كه ديگه داروهاش رو از بر بودم خودم دارو دادم و مايعات و الحمدلله پسر گلم بهتر شد

ولي خودم چنان از پا افتادم كه سرفه و بدن درد امانم را بريد تا اينكه يك قرص كلداكس خوردم شب مسيحا بر خلاف هميشه براي شير بلند نشد و من فكر ميكردم كار خدا رو ببين چقدر هواي منو داره اما از اونجايي كه فرداش ملا مسيحا خواب بود شك كردم و در اينترنت سرچ كردم و متوجه شدم تاثير ديفن هيدرامين

شب قرار شد ماماني و بابايي بيان پيش محمدطاها و مسيحا كه من و شهرام بريم دكتر

اما در كمال ناباوري محمدطاها رفت پيش شهرام

محمدطاها: بابا برا چي ميريد دكتر

بابا: مامان حالش خوب نيست

محمدطاها: خوب منم حالم خوب نبود چند روز پيش ولي من و دكتر نبردي اما مامان رو ميبري

 

دلم اينقدر ميخواست بغلت كنم بگم اخه تو به منم كه مامانتم و تو همه دنياي مني و من نميزارم يك مو از سرت كم شه داري حسادت ميكني؟؟؟؟؟

عزيزم پسر گلم من چون به مسيحا شير ميدم دارو مصرف كردنم بايد تحت نظر پزشك باشه فقط همين وگرنه همه عالم ميدونن كه من سخت دكتر ميرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)