محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بیمارستان محمد طاها

1388/2/27 9:34
نویسنده : مامان
146 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام

خدمتت عرض کنم فاصله زیادی بین این پستهات افتاده . در این مدت یعنی از شش ماهگیت ما تصمیم گرفتیم شما رومهد کودک بزاریم چون مرخصی زایمان من تموم شده بود و ن می بایست می رفتم سر کار. اولین مهد کودک شما باغ شادی بود که تو خیابان عقیل بود.تازه یک هفته شده بود که تو رفتی مهد کودک که سرماخوردی و هر روز هم بد تر شدی تا من مجبور شدم تورو پیش مامانی بزارم ولی یه روز که اومدم دنبالت مامانی گفت تبت اصلاً پایین نمیاد و من حواسم باشه. شب توی خونه که تب داشتی کمی آب هندوانه خواستم بهت بدم که دیدم داری می لرزی با بابا سریع بردیمت بیمارستان ابن سینا ولی متاسفانه اونجا پزشک اطفال نداشت و من تو رو بردم بیمارستان کودکان در خیابان طالقانی. بعد از آزمایش و معاینه گفتند باید بستری بشی وضعیت عفونتت خیلی بالاست و ما تورو شبانه با چشمهای گریان مامان بستری کردیم. همون موقع مامانی و بابایی هم اومدند و قرار شد من و تو اونجا باشیم. اینقدر مظلوم و آورم بودی و از بس که به سرمت آمپول می زدند تو می خوابیدی. کوچولو......

من هم همش برات دعا می کردم. تقریباً 5 روز اونجا بودیم و روز جمعه صبح بود که دیگه ما تورو از بیمارستان مرخص کردیم و چون بابا می خواست بره کیش ماموریت اومدیم خونه مامانی. بعد از ظهر من داشتم با تو بازی می کردم که تو یه دفعه استفراغ کردی . چه استفراغهای بدی خیلی جهنده بود. خلاصه بعد از یکی دو روز علاوه بر استفراغ به اسهال هم افتادی . بابا سریع از کیش اومد و تو رمق نداشتی عمو محسن اومد و همگی بردیمت بیمارستان اطفال امام خمینی . چند بار هم رو عمو محسن استفراغ کردی خلاصه فهمیدیم که توی مدتی که توی اون بیمارستان برای عفونتت بستری بودی از تخت بغلی ویروس اسهال و استفراغ گرفتی . شب خونه عمو محسن موندیم تا به بیمارستان نزدیک باشیم ولی من دیگه اجازه ندادم تو رو بستری کنن. شنبه هم بردمت دکتر برخوردار و با آزمایشی که خودش نوشت گفت تا چند روز آینده درست می شه و همینم شد . آب شدی دیگه مامان.

انشاله دیگه هیچ وقت مریض نشی و رو تخت بیمارستان نری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)