محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

ماجراهاي چند وقته

1395/7/26 23:41
نویسنده : مامان
86 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

راستش اينقدر تاخير داشتم براي روزرساني وبلاگتون كه ديگه نميدونم از كجا و چي براتون بگم،

اتفاقات خوب و بد زيلدي رو با هم گذرونديم.

اول اينكه بابا هم دفاع كرد و به خير و خوشي دانشگاهش تمام شد

دوم اينكه متاسفانه امسال يعني نهم شهريور ماه مامان بزرگ من (مامان ماماني)به رحمت خدا رفت.

تو تابستون مديكال ما رسيد و ما مدارك مديكال هم فرستاديم و ديگه منتظر ويزا هستيم. 

و نكته اين كه مسيحا به شدت شيطونتر و شيطون تر ميشه.ضمنا امسال چهاردهم مهرماه تولد عزيز دل مامان ، گي پسر مامان محمدطاها من يك كيك گردويي به سفارش اين دسته گل درست كردم و چون از طرفي بابا شهرام دبي بود و ماه محرم هم بود كيك رو بردي پايين و با برديا كه هم همسايمونه و هم دوست تو نوش جان كرديد حالا بماند كه طي مراحل درست كردن كيك همزن بيچاره من سوخت و خدا رو شكر ندا همسايه خوبمون بدادمون رسيد و با همزن برقيش كمكون كرد٠ضمنا شبش هم براي ديدن مراسم محرم و نذري گرفتن وقتي محمدرضا همسر ندا اومد خونه باهم رفتيم سمت محله كيهان و شقايق و ما سه تا عدس پلو گرفتيم كه من كه خيلي دوست ندارم عاشقش شدم واقعا خوشمزه بود نذرشون قبول. كلا يادآور ميشم كه اين دهه با ندا و محمدرضا حسابي مي گشتيم و روز عاشورا هم رفتيم خونه مامان بزرگ چون خاله هاي من و ماماني اونجا جمع بودند و ما همراه با خاله مريم به گشت وگذار در خيابانها مشغول بوديم.

شايد امسال اخرين محرمي باشه كه ايرانيم .

بيشتر عكسا تو پيج اينستا هست ولي حتما اينجاهم براتون ميزارم تا بعضي از موارد رو به تصوير ببينيد.

پسراي گل مامان خيلي دوستتون دارم.

راستي يكي ديگه از سلسه داستان هاي من و شما پسرا رو براتون بگم چند شب پيش من يك سري هدايا داشتم كه اونارو مرتب مي كردم و گفتم اينا رو ميزارم براي خانم مسيحا و اينا براي خانم محمدطاها يك دفعه محمدطاها گفت نه اينا برا زن من و اينكه كلي چيز ديگه هم برداشت بعد من گفتم باشه پس اين يكي ها براي خانم مسيحا كه ديدم محمدطاها گلي گريه مي كنه گفتم چي شد پس مامان جان و بمن گفت مامان نامرديه تو ميدوني چي خوبه و چي بد من همينجوري الكي انتخاب مي كنم  اونجا بود كه ميخواستم سفت بغلت كنم و بگم عزيز دل مامان من جونمو براتون مساوي تقسيم مي كنم اينا كه يك مشت خرت و پرتن 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)