محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

زایمان من

1387/7/20 9:19
نویسنده : مامان
241 بازدید
اشتراک گذاری

یک روز قبل از زایمانم یعنی ۱۳ مهر رفتم پیش دکتر و قرارمونو برای فردا فیکس کردیم حس خوبی بود فردا می دیدمت قرار شداز ساعت ۸ شب من ناشتا باشم چون خیلی گرمایی بودم دکتر گفت بهترین و خنک ترین اتاق عملو بر میداریم تلفنی با بیمارستان هماهنگ کرد خودش هم یه نوه کوچولو داشت گفت من حتماً سر ساعت میام نکنه زنگ بزنی نی نی مارو بیدار کنیا شب اومدم خونه مامانی با اونا هم قرار گذاشتم و اومدم خونه دوش گرفتم لاک زدم که پسرم منو خوشگل و مرتب ببینه خلاصه همه چی آماده بود صبح ساعت ۷.۳۰ رفتیم دنبال مامانی و رفتیم بیمارستان - کدوم بیمارستان ؟؟؟؟ بیمارستان آریا و خلاصه از من آزمایش گرفتن و اینا من فقط از سوندش می ترسیدم مامان برا همینم دکتر گفت مال اینو زود بزنین ولی اصلاً ترس نداشت خلاصه منو بردن اتاق عمل توی راه با بابا که همه زندگیمه و مامانم خداحافظی کردم یه کم استرس داشتم ولی به لطف داکترای خوبی که داشتیم همه چی به خوبی که چه عرض کنم عااااااالی بود دستام خیس آب شده بود چسب به دستم نمی چسبید پرستارا به دکتر بیهوشی گفتند اونم اومد بالا سرم سرمو گرفت تو بغلش و گفت منا اتاق بغلی زهرا رو به دنیا اورد ما تو اسمش چیه؟ همین که گفتن محمد طاها دیگه هیچی نفهمیدم و بیهوش شدم از اتاق عمل که اومدم بیرون سر صدای پرستارا رو مغزم بود هیچی نمی فهمیدم فقط می گفتن نزارین به پهلو بخوابه بابا بخیه داره این چه طرز خوابیدن از سرما داشتم می مردم برام پتو آوردن وقتی به هوش اومدم دیدم تو بیمارستانم تازه فهمیدم که چی شده سریع سراغتو از مامانی گرفتم  بابا در گوشم می گفت منا طاها به تو رفته ..... بسی مایه افتخار منه مامان جون مامانی و بابا شهرام ازت عکس انداخته بودن بهم نشونت دادن اون روز تو بیمارستان آب گرم قطع شده بود و نتونسته بودن تورو خوب حمومت کنن. عزیزم وقتی اومدی تو بغلم برای اولین بار برات مردم مامان . دکتر داودی دکتر وسواسی بود هم خوب مراقبمون بود توی این ۹ ماه هم حساسیت داشت روی چاق شدن بیمارش برا همین شروع به نرمش دادن من بعد از زایمان و رژیم و این حرفا کرد خلاصه سه روز و دو شب من و تو مامانی مهمون بیمارستان بودیم الهی ببمیرم من شیر نداشتم تو گرسنه بودیو زاارررررررر می زدی مامانی هم بنده خدا بی خواب بود. روز مرخص شدن ما گفتن که شما زردی گرفتی از غصه مردم چون می خواستن تو رو بیمارستان نگه دارن ولی ما به حرفشون گوش نکردیم و اومدیم خونه بابایی و آقای قصاب و ببعی از ما استقبال کردن...

 

خوش اومدی فرشته کوچولو

اما در مورد زردیت به سفارش دکترتون برات تو خونه دستگاه گذاشتم سه روز ولی بعد از یه هفته حالت خوب شد عشقم. اما این که مامان چی کشید بماند.....

 

استقبال خاله مبینا

اولین خنده بر لبان محمد طاها بعد از خارج شدن از دستگاه برای زردی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)