یک روز برفی
امروز صبح که از خواب پاشدم تنها بودم گل پسر که خونه مامان بزرگش و بابایی هم که دبی وای چه منظره ای بود برف یه عالمهههه. باورم نمی شد وقتی با ماشین اومدم بیرون دیدم چه خبره چه منظره ای به به . اصلاً دلم نمی خواست بیام سر کار حالا که شهرام نیست دلم می خواست پیش طاها باشم و برم بازی ولی خوب دیگه ..... هوای پارک رفتن و کوه ایناست
امروز همه رفتن جلسه من و آیناز هم کلی از پشت پنجره اتاق کنفرانس بیرون و خ ستاری را که با برف زیباتر شده بود تماشا می کردیم.
فردا امتحان دارم امتحان آشپزی درجه ۱ .... حالا با این برف و وای وای یعنی چه طوری می شه رفت اونم کجا نازی آباد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی