محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

امتحان آشپزی درجه 1

1391/12/18 9:40
نویسنده : مامان
120 بازدید
اشتراک گذاری

امروز امتحان آشپزی  درجه ۱ داشتم . صبح با بابا رفتیم برا امتحان اصلاً قبلش استرس نداشتم ولی نمی دونم چرا تارسیدم اونجا و چشمم به بچه ها افتاد یه کم دلشوره گرفتم نشیتم یه نگاهی به کتاب تست انداختم و رفتیم که بریم برا امتحان نسرین، بیتا و خانم طاهری هم با من بودند. همین که از در خواستم برم تو چون کارت ملی پیشم نبود کارت ورود به جلسه رو ازم گرفتن شانس آوردم بابا با هام بود و مدرک شناسایی رو بهشون نشون دادم و رفتیم همیشه امتحانات فنی حرفه ای غیر استاندارد هستند. یه سوالاتی داده بودند که تو هیچ عطاری پیدا نمی شه. بابا اونجا منتظرم بود بعد از امتحان باهم برگشتیم بنزین زدیم و تا رسیدم خونه کوله بارم را جمع کردم و رفتم یوگا دلم طاقت نمی آورد باید نتیجه امتحانم را همون موقع به شهرام اطلاع می دادم برا همین از دم کلاس بهش زنگ زدم.

 

کلاس خوب بود اومدم خونه مامان ، با بابا رفته بودند لاله زار برای خرید من ناهار رو که خورده بودم چون شب قبلش نخوابیده بودم استراحت کردم بعد از ظهر هم با طاها رفتیم خونه سر راه یه سر به پاساژ زدیم تا برا تولد مجید کادو بخریم. بعد رفتیم خونه مامان شهرام که برامون آش رشته و حلوا درست کرده بود و گرفتیم و دوباره شب رفتیم پیش مامانم. بعد از شام هم با طاها برگشتیم خونه.

شب چند بار تلفنی با شهرام صحبت کردم بنده خدا رفته بود دنبال لیست خرید من در ایکیا.... حتی اونجا هم باید دنبال کار ما باشه بنده خدا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)