محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

نیمه شعبان

1392/4/3 10:21
نویسنده : مامان
62 بازدید
اشتراک گذاری

امروز تا از بانک اومدم خونه یه دوش گرفتم و کارو بارمونو انجام دادیم تا امشب بریم بیرون آخه همه جا جشن. ولی مامانی زنگ زد و گفت لوله آب ترکیده و مبینا می خواد بیاد خونه ما بره حمام. قرار شد وقتی میان همگی باهم بیان تا من و مامانی حلوای آب هویج که من تازه یاد گرفتمش و قراره برای مجله هم دستورش را پیشنهاد کنم بپزیم. تا بخوان بیان من رفتم دراز کشیدم که برام یه اس ام اس اومد که فقط تا چهارشنبه فرصت دارم فرم مصاحبه دانشگاه مهر البرز را پر کنم سریع بلند شدم و تو اینترنت دیدم بله ما که آفریقا بودیم سازمان سنجش ظرفیت چند برابر رو اعلام کرده همون موقع بابا شهرام اومد و دو تایی نشستیم برای پر کردن ولی قبل از اون به مامانی هم خبر دادم آخرای فرم بودیم که مامانی و بابایی و خاله مبینا اومدن و یه کیک توت فرنگی هم برامون اوردند. مبینا رفت تو حموم و من و مامانی حلوا رو درست کردیم چه خوشرنگ بود این حلوا. تا ۹ شب کارمون طول کشید .مامانی و بابایی که رفتند ما هم رفتیم تا شما رو بزاریم خونه مامان برگ تا با امیر محمد بازی کنی ولی اینقدر تو ترافیک بودیم که عمه شهین گفت شما رو هم ببریم خونه عمو محسن تحویل بدیم ما هم تو رو با حلواهای پخته شده بردیم اونجا وقتی برگشتیم با بابا رفتیم ساندویچ کریم و رفتیم تو پارک بعد هم اومدیم خونه خدا کنه همه چی درست شه همه چی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)