محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

آفربقای جنوبی

1392/3/28 21:20
نویسنده : مامان
114 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره موعد رفتن رسید و من شما رو بردم خونه مامانی راستش داشت گریم می گرفت از اینکه بی تو می رفتیم شنبه ۱۸/۳/۹۲ ساعت ۳ من و شهرام رفتیم خونه مامان بزرگ و ماشین بابا رو اونجا گذاشتیم و با آژانس رفتیم دنبال عمو داریوش و رفتیم تو فرودگاه بابا تبش رفت بالا و هر دوی ما هم یادمون رفت استامینوفن بر داریم خلاصه از اورژانس فرودگاه براش دو تا گرفتیم و سر سعت هم پرواز انجام شد اول رفتیم دوحه و از دوحه به کیپ تاون . ساعت ۸.۳۰ به وقت ایران رسیدیم و رضا و حمیم اومدند فرودگاه دنبال ما و ما رو بردن هتل . هتل خوب و تمیزی بود و اتاق ما رو به دریا بود. همه چیز خوب بود و عالی هوا برای ما عالی بود ولی خودشون لباسهای زمستانه می پوشیدند البته به طبع آدما فرق می کرد.

 

یکشنبه ۱۹/۳/۹۲صبح من رفتم کنار دریا پیاده روی و دویدن مغازه های اطراف هتل را پیدا کردم و برگشتم و با شهرام و عمو داریوش رفتیم خرید صبحانه . کلاً سفر خوبی بود هوا عالی بود امروز روز تعطیلیشون بود ما ناهار رفتیم بیرون و یک غذای دریایی در ocean basket خوردیم به اصرار مریم من اولین بار صدف را امتحان کردم وای دوست نداشتم فقط قورتش دادم. یه کم هم پاساژ گردی کردیم و برگشتیم.

دوشنبه ۲۰/۳/۹۲

امروز رفتیم به ساحل campus bay صدف های خیلی خوشگلی اونجا بود که با بابا شهرام جمع کردیم ساحل خلوت بود کنار ساحل که نشسته بودیم یه پسر پچه سیاه آفریقایی داشت با مامانش از اونجا رد می شد که من بغلش کردم و باهاش عکس انداختم دوست داشتم وقتی برگشتم سر به سر تو بزارم و بگم این داداشت که سیاهه.  برای ناهار رفتیم nandos مرغ های خوشمزه ای داره خلاصه بابا امروز جلسه داشت برای همین حمیم اومد دنبالشون رستوران و رفتند هتل و من و خاله مریم برای اینکه سپهر تو کالسکه بخوابه پیاده  برگشتیم. امروز تو هتل یه مراسم دید و بازدید مدیریت هتل با مهمانهای هتل بود و چون بابا در جلسه بود من و خاله مریم رفتیم پایین و در مراسم شرکت کردیم ولی به بابا و عمو داریوش هم گفتیم تا اونا هم بیان و جلسه رو زودتر تمام کنند.

سه شنبه ۲۱/۳/۹۲

امروز دیگه ما فقط خودمون رفتیم بیرون تا کمی خرید کنیم راستی بعد ازظهر خونه حمیم دعوت بودیم خانمش خورش مرغ کاری و کوفته کباب و نان سیر و سوپ درست کرده بود برای دسر هم پای سیب و کیک خامه ای .

چهارشنبه ۲۲/۳/۹۲

امروز ما گفتیم خودمون می ریم cape point  همان جایی که دو اقیانوس اطلس و هند به هم می رسند ولی چون آزانس گرون می گرفت حدود ۱۸۰۰ رند برای همین با رضا هماهنگ کردیم تا ماشین کرایه کنیم و بریم یه ماشین گرفتیم و همگی رفتیم چه جاده قشنگی بود چه جایی و چه عالی بود. بی نظیر و خط سفید میانی دو اقیانوس به خوبی دیده می شد.بعد از ظهر هم رفتیم یه فروشگاه و خرید کردیم البته مواد غذایی و قرار شد برای فردا مریم و رضا قورمه سبزی درست کنند بیان هتل و به حمیم و خانمش هم بگیم بیان.

پنج شنبه ۲۳/۳/۹۲

صبح من و بابا و عمو داریوش رفتیم فروشگاه کمی ادویه و خوراکی خریدیم و پیاده روی کردیم برای بعداز ظهر هم عمو داریوش که شب قبل تخم ماهی خریده بود اونا رو درست کرد تا خاله مریم اینا اومدن شام خوبی بود همه دور هم بودیم و خوش گذشت. قرار بود ما فردا هتل را تحویل بدیم برای همین حمیم تلاش کرد یک شب باقی مانده را هم حتی شده یه اتاق اونجا بگیره که مدیریت هتل گفت جا ندارن اینا کلی سر به سر من می ذاشتن که فردا باید بری تو خیابون.

جمعه۲۴/۳/۹۲

امروز به اتفاق رضا اتاق را تحویل دادیم و به هتل Glen که نزدیک خونه خودشون بود رفتیم هتل خیلی زیبا و دنجی بود من حتی از اون یکی بیشتر دوستش داشتم . تا استقرارمون توی این هتل ناهار رفتیم بیرون و سه تا فیله ماهی هیک خریدیم بابا و عمو داریوش خیلی دوست داشتن.شب دوباره جلسه داشتند مریم و سپهر اومدن پیش من و مریم به من یه گردنبند برای تولدم داد. این عکس با فیلیپ مدیر روابط عمومی هتل glen

 

شنبه ۲۵/۳/۹۲

 امروز روز آخر عمو داریوش حالش خوب نبود من و بابا با رضا و مریم و سپهر رفتیم پارک و بیرون پیاده روی. ظهر که برگشتیم عمو داریوش حالش بهتر بود برای همین رفتیم ناهار بیرون و ماهی خوردیم. لحظات آخر هتل هم حمیم اومد دنبالمون و از طرف خودش و فوزیه به ما سه نفر یه تسبیح داد برای یادگاری از مکه اورده بودند.

باورم نمی شد تو فرودگاه وقتی حمیم بابا رو بغل کرد برای خداحافظی من گریه ام گرفت واقعاً مهربون بودنند و به من هم خوش گذشته بود خییییییییییییللللللللللییییییییی زیاد تا

به امیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد دیــــــــــــــــــــــــــــــدار

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)