محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

تولد یسنا

1392/2/21 10:12
نویسنده : مامان
77 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسرم

مامانی دیروز من کلاس یوگامو نرفتم و برای صرف صبحانه با هم رفتیم خونه مامانی ....بابایی هم شما رو برد حموم و کارات انجام شد راحت شدی کلی..

ظهر ساعت یک اومدیم خونه و من طبق معمول خونه جارو کردم یه کم جمع و جور داشتم بعد سریع رفتم حموم تا از تو عقب نیوفتم. کم کم شروع به حاظر شدن کردم لباسامونو آماده کردم.... تو خیلی دوست داشتی زود بریم تولد یسنا ولی آخه قرارمون ساعت ۷.۳۰بود ولی اینقدر عجله کردی که زود رفتیم من به این امید بودم که حالا خیابونا شلوغن ولی ای دل غافل دریغ از حتی یه چراغ قرمز هوا هم طوفانی شد و ما زود رسیدیم خونه اعمو امیر خاله مریم مجبور شدیم تو ماشین بمونیم تا اینکه تو هوس شیرکاکائو کردی و من بهت پول دادم تا خودت بری بخری . روت نمی شد خلاصه کلی با هم کلنجار رفتیم و تو از همون دم در مغازه پرسیدی آقا شیرکاکائو هم دارین و رفتی برای خودت خرید کردی. عزیزم !!!دیگه بزرگ شدی فقط نمی دونم چرا همیشه باید قبلش کلی با هم سر این قضیه بحث کنیم.

ساعت ۷.۴۵رفتیم به مراسم تولد یسناااااااااااااااا. تولدت مبارک البته ما که می دونیم تولدت ۵فروردین ناقلاهای بلااااااا.

جمع دوستانه خوبی بود و من فقط ندا و علی رو می شناختم . از ساعت ۹بزن بکوب شروع شد قرار بود تو امشب بترکونی و این کارو کردی با رقص نوری که گذاشته بودن چه ها که نکردی.......

شام ماکارونی و کشک بادمجون و فیله سوخاری بود جات خالی کشک بادمجونش بی نظیر بود آخه شما خواب بودی پسرم .

بعد از شام کادوها رو باز کردن کلی بهم سفارش کرده بودی که می خوای کادوها رو ببینی ولی هرچی صدات کردم بیدار نشدی خوب من بهت می گم براش عروسک ، از اون سارافونا که ما می خواستیم بخریم ولی منصرف شدیم پیراهن لباسهای چند تکه و تاب و کادوی ما هم که تاب و شلوارک مجلسی بود آورده بودند فقط یادم رفت از کادومون عکس بگیرم بزارم اینجا برات تا تو هم یادت بیاد چه قدر خسته شدی سر انتخابش .

خلاصه ساعت یک شب راه افتادیم به سمت خونه پاهای کوچولوت درد گرفته بود الهی بمیرم برات . مجبور شدم برات ببندمش تا گرم شه و تو راحت بخوابی اثرات رقص زیاد.............

ولی مامان جون علیرغم اینکه همه چیز خوب بود ولی نبود بابا برام خیلی محسوس بود جمع بچه ها خیلی خوب بود همه هم اهل بزن برقص بودن و من خیلی دلم می خواست پا به پا شون بیام ولی چه فایده .. با با نبود...............البته ناگفته نماند تا قبل از اینکه بخوابی شما هوای مامانو خیلی داشتیااااااااا از من پذیرایی می کردی الهی فدات شم

                                                        

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)