محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

1392/2/17 10:11
نویسنده : مامان
63 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشمل مامان  اول یه بوس

 

دیشب بابایی رفت دبی راستش بعد از اینکه اومدیم خونه خیلی خسته بودیم دو تایی ساعت ۷ شب بود که خوابیدیم. چه قدر چسبید بابایی ساعت ۹ رسیده بود دبی که زنگ زد به ما و ما از صدای تلفن بیدار شدیم دیگه وقتی پاشدیم شام خوردیم و دوباره خوابیدیم اینقدر خوابیده بودیم که نصف شب تو از خواب پاشدی و گفتی مامان پس چرا صبح نمی شه به حالت خواب آلود گفتم می شه مامان می شه دوباره پرسیدی مامان صبح که بشه یعنی خورشید در میاد گفتم آره مامان جون بخواب صبح که شد حالا من هرچی صدات زدم مگه بیدار شدی کشتی منو تا پاشدی چون میام امروز برم دکتر ماشین نیاوردم با خودم پیاده رفتیم مهدکودک قرار امروز مامانی بیاد دنبالت . منم با تاکسی اومدم و سر ساعت ۷.۲۸ ساعت زدم.هورااااااااااااا

بعدازظهر با یه دنیا استرسو عصبانیت از دست همکاران بی فرهنگم رفتم دکتر حالم خیلی بد بود عصبی عصبی بعضیا اسماً تحصیلات عالی ه و پست سازمانی خوب دارن ولی هیچکدومشون روس شعورشون تاثیری نداره از جمله این آقای ابطهی که اصلاً کبر و غرور ورش داشته و هیچ کاریشو خودش انجام نمی ده. بی ادب.

وارد ساختمان دکتر که شدم دیدم در مطب بستست و روش نوشته شده به علت فوت ناگهانی منشی مطب مطب تا ۱۹ تعطیل است.... شوکه شدم بنده خدا تصادف کرده از اونجا با مترو اومدم خونه مامانی دنبال شما و به اتفاق مامانی و بابایی که می خواستن ما رو برسونن اومدیم ولی من و شما رفتیم پارک سر کوچه. بعد هم اومدیم خونه و من کلی ناراحت بابت اتفاقاتی که امروز تو محیط کارم داشتم و کار دکترم هم انجام نشد و غیره و ذالک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)