محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

سفر شمال

1394/2/24 14:25
نویسنده : مامان
107 بازدید
اشتراک گذاری

هشتم اردیبهشت ماه من و شما و بابا شهرام رفتیم شمال . من پرده هایی رو که خریده بودم آوردم و اونروز نصب شدند. بابا شهرام هم اسپیلت هایی رو که خریده بود هماهنگ کرد تا بیارن. فردا صبحش بای نصب اسپیلت ها آمدند و انگار نه انگار ما خونه رو تمیز کرده بودیم دوباره کلی کثیف کاری شد. ولی چون قرار بود مامانی و بابایی و مبینا هم بیایند سریع خونه رو مرتب کردیم. شب مامانی اینا اومدن ساعت 12 رسیدن و من شام قورمه سبزی درست کردم اینقدر خسته بودن که تا شام خوردن خوابیدن. خلاصه تو برناممون تو شمال ی شب رفتیم آب پری و جمعه هم رفتیم دریا تا تو بازی کنی و شنبه صبح هم برگشتیم. خیلی خوببود همه چیز فقط یک بدی داشت که ما اونجا اینترنت نداریم و تمام مود هامون اونجا خط نمیده و من مشکل بارگذاری کارای دانشگاهم رو دارم برای همین دیگه قول دادم به خودم تا دانشگاهم تموم نشه دیگه نیام دانشگاه آخه میدونی 21 خرداد امتحان پایان ترممه. دعا کن زود تموم شه خستم خیلی. این دانشگاه هیچیش حساب کتاب نداره الان درگیر چاپ مقاله تو ژورنالم اگه تو کنفرانس بدم نمره کامل نمی گیرم تازه برای یک درسم هم استاد فقط ژورنال قبول داره و کنفرانس رو قبول نمی کنه.

اما یک خبر خوب که تونستم یکی از مقاله ها رو که استاد تایید کرده بود با تغییراتی طبق فرمت نشریه برای یک نشریه بفرستم و تایید بگیرم الانم منتظر اون یکی مقاله هستم مگه جواب میده این استاده آدم دیوونه می شده بخدا از دستش.

این روزا فسقل خیلی تکون می خوره حسابی شیطونه یک بار ازم پرسیدی مامان من تنهایی چی بازی کنم تنها که نمیشه بهت گفتم داداشت رو ببین تنهایی تو دل من بازی می کنه تازه تو اسباب بازی داری ولی اون نداره.

امیدوارم این درس من زودتر تموم شه فقط یک ماه مونده و من بتونم به شما دوتا حسابی برسم.

اینجا آب پری همون آبشاری که فقط یخورده آب

من و فسقل تو دلم

من و باباشهرام و محمدطاها و فسقل تو دل مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)