محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

دربند- تله سی یژ

1393/1/13 12:56
نویسنده : مامان
159 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماهت به چشمای قشنگت

پنج شنبه من رفته بودم سر کار و شما و بابا شهرام خونه بودی ساعت 12.30 که من داشتم میومدم خونه بابا زنگ زد که من با محمد طاها می رم پارک سر کوچه برای همین من هم به شما ملحق شدم در پارک.

یه خورده اونجا موندم و بعد رفتم پاساژ تا کفش های نادر رو ببینم که البته خوشم نیومد و دوباره برگشتم پارک تا با هم دیگه اومدیم خونه و من ناهار کباب تابه ای درست کردم و خوردیم و خوابیدیم. بعد ازظهر بابا رفت خونه دوستش آقای محمدی و شب هم ساعت 9.30 بود که رفتیم هایپر می و خرید کردیم از اونجا کباب کوبیده گرفتیم و بابا شهرام برامون شام کوبیده خوشمزه و چرب درست کرد. از اونجایی که امسال جای خاصی نرفته بودیم من و بابا قرار گذاشتیم تا بریم دربند و جمعه صبح شما ساعت 8 صبح بیدارباش زدی ولی من و بابا خوابمون میومد خلاصه ساعت 10.30 بود که رفتیم دربند من و شهرام و محمد طاها. به به از هوا ولی حسابی شلوغ بود.

اول کار رفتیم بلیط تله سی یژ گرفتیم و رفتیم بالا و تو حسابی کیف کردی و دوست داشتی برای همین از من قول گرفتی که بازم سوار بشیم. خلاصه شروع کردیم به کوهنوردی و پیاده روی و یه جا لب آب نشستیم و خوراکی خوردیم راستی یادم رفت بگم که اونجا یه نون شیرمال داغ خریدیم که مورد استقبال تو واقع شد و خیلی دوست داشتی و تقریباً می شه گفت همشو خوردی. موقع برگشتن تو اصرار داشتی به تله برگردیم و می گفتی بریم تریلی سوار شی. قابل توجهت که این سوتی شماست که به تله سی یژ می گفتی تریلی. با هم قبول کردیم و اومدیم پایین و بعد برای ناهار رفتیم رستوران تو آش رشته خواستی و من و شهرام هم دیزی و کشک بادمجان. بعد از ناهار  به بهانه چای یه کم اونجا موندیم و ساعت 4.30 بود که اومدیم و ساعت 5 یا 5.30 بود که رسیدیم خونه اینقدر خسته بودیم که بیهوش شدیم. بابا هم رفت موهاشو کوتاه کرد من که اینقدر ناهار خورده بودم دیگه بی خیال شام شدم. بعد از دیدن سریال ها منم خوابیدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)