محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

ماجرای سفر 10 روزه و یه دنیا عشق من و طاها

1392/11/19 10:14
نویسنده : مامان
83 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 4 بهمن ماه سفر ما به دبی انجام شد و بابا شهرام و عمو بهروز البته با کمی تاخیر اومدند فرودگاه دنبال ما.

وقتی رسیدیم خونه من و مامانی خیلی خسته بودیم و تو همراه عمو و بابا رفتی بیرون ولی من و مامانی استراحت کردیم ناهار رو که خوردیم عصر روز شنبه گشت و گذارمون از فروشگاه ایکیا شروع شد.

در این سفر 10 روزه شما یک روز با بابا شهرام به استخر رفتی و در پاساژ دبی مال هم پاتیناژ بازی کردی. یه شب هم تو همون شارجه با یه پسر عرب که زبون همو نمی دونستید فوتبال بازی کردی. الباقی سفر هم به سر و کله زدن با عمو بهروز و خرید گذروندی و البته اینکه یه رازی بین تو و عمو بهروز رد و بدل شد که ما آخرش هم نفهمیدیم چی به چیه. زنــــت زنــــــــگ زد!!!!!!!تعجب

روز برگشتن ما دوشنبه شب ساعت 10 شب بود که به علت بدی هوا در تهران و برف و این حرفا پرواز ایران ایر ما کنسل شد اینو گفتم که بدونی تو زندگیت با ایران ایر سفر نکن این دفعه چندم که برنامه ما رو بهم زده.

با اعتراضی که مردم اونجا انجام دادند یه پرواز برای 7 صبح گرفتند و ما برگشتیم تهران . سه شنبه همش به استراحت و خواب گذشت.

جمعه مراسمی رو دختر عموی مامانی برای به دنیا اومدن نوه اش ( دنیز ) گرفته بود که من و مامانی دعوت بودیم و تو پیش بابا موندی راستش دلم اونجا هواتو کرد که کاش طاهای منم اینجا بود و با هم می رقصیدیم آخه می دونی آهنگ ملودی که تو دوست داری پخش می شد. اون شب  من مدام به شنبه لعنتی که باید از تو جدا می شدم و دوباره به اون کار مسخره بر میگشتم فکر می کردم بهت گفتم حالا فردا دل من برات تنگ می شه که همینم شد شنبه دل تنگت بودم مامان خیلی نمی تونی باور کنی با کلی عشق بعدازظهر اومدم دنبالت و خواستم دلتنگیمو با شیطنت تو، تو برفای خیابون که هنوز آب نشده بود جبران کنم و همونجا اعتراف کردم محمد طاها دل تنگتم.

وقتی رسیدیم خونه بعد از 14 روز مهد نرفتن اینقدر خسته بودی که تا غذا خوردی رفتی خوابیدی البته قبل از خوابت خون دماغ شدی و من نگران تو چون خونت خیلی روان و جاری بود. خلاصه خوابیدی نه یک ساعت بلکه سه ساعت و سرحال بیدار شدی و با هم مشقای عقب افتادتو کار کردیم.

همین جا باید بهت بگم تمام زندگی منی آقای محمد طاها . 14 روز رویایی با تو و بابا و مامانی داشتم یه جاهایی خسته شدیم ولی خیلی بهتر از زمانی بود که از هم دوریم و کار داریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)