محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

ثبت نام دانشگاه من

1392/6/23 21:41
نویسنده : مامان
89 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه 21 شهریور ماه من مرخصی ساعتی داشتم تا تو و بابا بیاین دنبال من و بریم کرج برای ثبت نام دانشگاه من یا به قول خودت ثبت مان یکی از کلمه هایی که اشتباه می گی.... ساعت 11 بود که شما اومدین دم بانک و من 11.30 از بانک اومدم بیرون . اتوبان کرج خیلی شلوغ بود و ترافیک داشت ولی با این همه به موقع رسیدیم مهرشهر کرج دم دانشگاه خانمی ایستاده بود که کارای ثبت نامش را انجام داده بود و با وقتی منو دید با هم سلام علیک کردیم فهمیدم از اصفهان اومده و می خواست یه شماره تماس هم داشته باشه تا در مواردی که لازمه با من تماس داشته باشه من رفتم دانشگاه و مدارکم را ارائه دادم و با آقای دکتر علیرضا ربیع هم صحبت کردم کلاً 20 دقیقه ای انجام شد دو تا کتاب هم بهم دادند جای خیلی آروم و باصفایی بود به همین خاطر رفتیم یکی از آپارتمان هایی که اونجا در حال ساخت بود رو دیدیم ساخت خوبی داشت خلاصه از اونجا به طرف تهران راه افتادیم و قرار شد ناهار بریم فرحزاد ، اگه اشتباه نکنم اسم باغی که رفتیم عباس بود یعنی اتوبان نیایش را تا انتها رفتیم و اولین باغ سمت چپ بود خیلی هم بزرگ بود و کیفیت غذاش خوب بود مخصوصاً شیشلیکش نرم بود و آبدار. تا ساعت 4 اونجا بودیم و قتی اومدیم خونه بابا رفت پیش آقای برهانی و من و شما استراحت کردیم. شب ساعت حدوداً 10 بود که رفتیم ساندویچ کریم برای صرف شام و دو تا بندری و یک استیک هم برای شما گرفتیم و رفتیم پارک میعاد و تا 12 شب اونجا بودیم روز خیلی خوبی داشتیم همه چیز خوب بود و به من هم خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)