محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

سال 1394

1394/1/12 19:50
نویسنده : مامان
87 بازدید
اشتراک گذاری

بهار مبارکجشنجشنجشن

سلام پسر شیرین من

می خوام برات از آغاز بهار و سال نو و تحویل سال بگم. امسال قرار گذاشتیم تا شب عید را شمال بگذرانیم در ویلایی که بابا به تازگی خریداری کرده بود. برای همین یک هفته قبل از عید درصدد خرید مبل و تخت برای ویلا شدیم که الحمدلله انجام شد. فردای چهارشنبه سوری من و تو بابا شهرام رفتیم شمال و جاده خلوت بود بابا به نمایندگی زنگ زد تا برای نصب یخچال بیان. فردا بعدازظهر وسایل ما رسید و خیلی زیبا شد. بابایی امسال چون شیفت بود باید می رفت سرکار و مامانی و مبینا هم که هیچ برای همین ما تنهای تنها بودیم. قبل از ارسال وسایلها برای نصب ماهواره آمدند آخع تلویزیون با آنتن نمی گرفت و حتما می بایستی ماهواره داشتیم خاله آیدا به من اس ام اس داد که استاد مقاله های مدیریت پروژه را تصحیح کرده و حسابی حال خاله آیدا رو گرفته از اونجا که من اینترنت نداشتم تا چک کنم حالم بد شد و قرار شد خاله آیدا مال منم ببین. تا بخواد جواب بده من مردم و زنده شدم و گفت استاد رضایت داره از کارت . برای همین منم که خیالم راحت شد با خوشحالی رفتیم بازار نوشهر برای خرید سبزی پلو و سیر . جمعه عید بود شب سال 2.15 در واقع بامداد شنبه و من یک سبزی پلو با سیر فراوان برای شما درست کردم. سه تایی منتظر تحویل سال شدیم و بالاخره سال نو رسید به همه بزرگ ترها زنگ زدیم و سال نو را تبریک گفتیم قرار شد عمو کوروش هم بیاد شمال. اما سه روز گذشت و خبری نشد و بالاخره فهمیدیم که بیا نیستن چون برف هم اومده بود اصفهان.

خلاصه یک هفته سه تایی سپری کردیم و چهارشنبه هم برگشتیم تهران

از پنج شنبه روانه خونه مامانی و مامان بزرگ و دید بازدیدها شدیم.

اینجا ورودی سد آبیدر

سد آبیدر

قایق سواری در سد آبیدر

حیاط ویلا در حال پیدا کردن گنج در باغچه

کنار هفت سین خونه مامانی

باید بگم امسال من سبزه سبز کردم اما چون خواستیم بریم شمال دادمش به مامانی برامون نگه داره. که در عکس قابل مشاهده است.

پسندها (2)

نظرات (0)