محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

عید دیدنی

1393/1/7 11:51
نویسنده : مامان
71 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه صبح من و تو بابا شهرام رفتیم تا یک جفت خوشگل برای آقای جیکو بخریم. رفتیم شهر پرنده تو خ انقلاب و یک پیکوی سفید آبی خریدیم که خیلی شیطونه وقتی آوردیمش خونه و رفت پیش جیکو همش فکر فرار از قفس. سه شنبه اولین روز کاری من بود من صبح با ماشین اومدم ولی متاسفانه متوجه شدم که پنچر شدم و زنگ زدم به بابا شهرام تا خودشو برسونه و شما دو تا صبح اول وقت اومدید و برای من پنچر گیری کردید و من اومدم سرکار. اینجا تو بانک هیچ خبری نبود و خیلی سخت می گذره وقتی کاری نباشه یک کم درس خوندم و بعد که اومدم خونه برای شما غذا درست کردم که عمه آدا زنگ زد که برای عید دیدنی دارن میان خونه ما. با یه سگ خیلی ساکت و مودب به اسم نازی اومد  niniweblog.comو واقعاً سگ خوبی بود. دیروز با عاطفه اومدم سر کار و بعد ازظهر با هم رفتیم خونه خاله مریم و خاله پروین که منتها خاله پروین خونه نبود. خلاصه از اونجایی که مامانی کمر درد داشت رفتم بهش سر بزنم که خیلی حالم گرفته شد آخه اینقدر درد داشت که نمی تونست تکون بخوره. من و تو یک ساعت اونجا موندیم تا بابا بره کارش انجام بده و بیاد. شب هم که از شدت خستگی اصلاً نفهمیدم چطوری خوابیدم. نمی دونم شاید بخوایم چند روز تعطیلی بعدی رو بریم اصفهان دلم برات می سوزه همش خونه بودی و هیچ تفریح درست و حسابی نداشتی. niniweblog.com

حالا ببینم چی می شه اگه انشاله مشکل درس آمار من با این دکتر جعفری شنبه حل بشه احتمال زیاد می ریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)