بدون عنوان
پنج شنبه با بابا شهرام رفته بودی گاموس. و از اونجا هم رفته بودی خونه عمه شهین . منم رفتم خونه مامانی . از اونجا با مامانی رفتیم بیرون و هایپر. شب که بابا می خواست بیاد دنبالت منم باهاش اومدم ولی چون عمو بابی تهران بود تو نمی خواستی با ما بیایی برای همین شب اونجا موندی. جمعه صبح من قرار بود با مامانی برم بهشت زهرا ولی خواب موندم و نرفتم حتی شوش هم نرفتم باهاشون و ترجیح دادم خونه استراحت کنم اما به تو قول داده بودم که برات لازانیا بپزم پس یک لازانیا برای تو و یک لازانیا برای مبینا درست کردم.
بابا شهرام هم اومد دنبالت و اومدی خونه و بعد از صرف غذا رفتیم بیرون آخه از طرف سازمان گردشگری دعوت شده بودیم توی مراسمی شرکت کنیم و قرار بود اونجا به قید قرعه به سه نفر اقامت رایگان دبی جایزه بدن. اما تو که دیدی ما برنده نشدیم کلی گریه کردی ... کاررررررررر بد ما که خودمون تو دبی جا داریم حالا لنگ هتل که نیستیم.
خلاصه نمی دونم چرا علیرغم اینکه جایی نرفته بودیم و همش به استراحت گذرانده بودیم اینقدر خسته بودیم برای همین تا شام خوردیم رفتیم خوابیدیم.