پسرم قهرمان من است
پنج شنبه ساعت ٦-٨ شب محمدطاهاي من براي مسابقات تكواندو شمالغرب استان تهران وزن كشي داشت كه با بابا شهرام رفت شب من تا ساعت ٣ صبح بيدار بودم و ذوق روز مسابقه رو داشتم، صبح همگي ساعت ٦ از خواب بيدار شديم و به محل مسابقات در باشگاه حيدرنيا زير پل حافظ رفتيم بازي ١٥ بودي همينكه رفتي تو زمين بابايي زنگ زد تا ببينه بازيت شروع شده يا نه تا خودشونو برسونن و من گفتم به بازي تو نميرسن مگر اينكه اين بازي رو ببري
بازي شروع شد و عااااااالي بودي ٤٢امتياز كسب كردي و رقيبت ٣ امتياز
بازي دوم ماماني و بابايي رسيدن بازي ٢٣ بود و ١٦ امتياز كسب كردي و رقيبت ٠ امتياز
و در نهايت بازي آخر كه تو ٣ امتياز كسب كردي و حريفت ١٥ و اين بازي به نفع اون تمام شد و شما موفق به كسب رتبه دوم شدي زانوت تو اين بازي ضربه خورد و نتونستي ادامه بدي
من ، بابا
بابايي و ماماني اين موفقيت تو را تبريك مي گوييم
شب هم همه عمه ها و عموها بهت تبريك گفتند
مباركت باشه پسرم انشاله پيروزي هاي بعدي