دعا براي پسرانم
محمدطاها و مسيحاي عزيزم پسران خوبم من امشب دستها را برده ام بالا سپردم دل به آن والا و از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم نمی دانم چه می خواهید ولی امشب برایتان برای رفع غمهاتان براي قلب زیباتان برای آرزوهایتان به درگاهش دعا کردم و میدانم خدا از آرزوهاتان خبر دارد و در قلبم یقین دارم دعاهایم اثر دارد . عزيزان مادر هر موقعي كه اين پست رو خونديد بدونيد كه مامان هميشه براي عاقبت به خيريتان دست به دامن خدا بود
نویسنده :
مامان
0:48
سفر شمال
هزار ماشالله بهت گل پسرم محمدطاهای نازنین در رستوران آبادگران نمک آبرود ...
نویسنده :
مامان
0:30
پسر شیطون من محمد طاها
اینم از عشق مامان شیطون و با نمک گهگاه مامان رو به نقطه جوش می رسونه اینجا شهرک زعفرانیه است با مامانی و بابایی رفته بودیم اینم با پنبه در گاموس یک ماه قبل از به دنیا آمدن مسیحا اینجا هم شهریور 94 قبل از بازگشایی مدارس ...
نویسنده :
مامان
1:10
جشن گیاهی دبستان شهید یحیی زاده
لوبیای سحر آمیز عکس مراسم که پاپ کورن هاش کار ما بود ...
نویسنده :
مامان
12:31
آغاز يازدهمين سالگرد ازدواج مامي و بابا
پسرا ي گلم سلام بيست و چهارم آذر ماه سالروز عشق من و بابا آمد و ما يازدهمين سال اين عشق را با گلهاي زندگيمان جشن گرفتيم. اینم کادوی محمدطاها به مامی و بابا ...
نویسنده :
مامان
23:46
ديسك گردن
آذر آمد آذر با درد آمد كمر درد زياد باعث شد تا برم دكتر و راديولوژي و دكتر تشخيص ديسك گردن داد و اين يعني اينكه آب يخ ريختن رو سرم درست وقتي احساس كردم كه بعد از دكتر شهرام رفت سركار و من و مسيحا تنها و من توان شست و شوي او را نداشتم ده روز خونه ماماني سپري شد درد ، شرمندگي از روي ماماني كه زحمت من و مسيحاو محمدطاها به دوشش بود ده جلسه فيزيوتراپي ده حجلسه ترس و استرس زمين گير شدن و عدم توانايي آغوش كشيدن مسيحا و ديدن مسيحا موقع شير خوردن ده روز نگراني و حسرت درس خوندن با محمدطاها تا اينكه بعد از د ه روز اومدم خونه سه روز تعطيلي و حضور شهرام عزيز در كنارم سه روز استراحت بيشتر آذر با درد سپري ميشود كاش ...
نویسنده :
مامان
14:45